۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

چند شعر از حامد رحمتی

(1)
اي دختر آذري
از دار ِكدام قالي
به آسمان رسيده اي ؟

اسب هاي رم كرده
با يالهاي بلند در هواي دشت
شيهه مي كشند

حيدر بابا
با عصاي چوبي اش، دريا را
دو نيم خواهد كرد

ديگر نگران چه هستي ؟

سليمان
از ماهيان ِ دريا دل
سراغ گرفته است
*حال سارا خوب است

پاهايت را
به زمين بكوب و
برقص

بگذار مرارت هايمان
با آمدنِ بهار رنگ بگيرد


بوته هاي ريحان
در لهجه ي شيرين ات
روئيده اند !

با انعكاس ِ آواز تو
برف ها آب مي شود

و سبلان
به رنگ كبك ها
!درمي آيد

دخترانِ غمگين شهر
پا به سن مي گذارند
عاشق مي شوند
مادر مي شوند

ديگر نگران چه هستي ؟
حال سارا هم خوب است

* اشاره به یکی از منظومه های آذربایجان
.
.
(2)
از دهان دود كش ها
!بوي درخت مي آيد

گونه ي برف روب ها
از شرمساري سرخ مي شود

در تقويم هاي روي ميز
تا آمدن بهار چند ورق نمانده است

چقدر دستهايم
!به زندگي گرم است

از دانه هاي برف
آدم هاي خوبي ساخته ام
.
.
(3)
انگشت های باد
شیشه را که می لرزاند
هاله ای از نور زخم های آینه را می گشاید
تصویرها از پس سالها زندگی آن قدر تماشایی می شوند
که ناگهان سرفه های مرموز مردی
درون حیاط چرخی می زند و
محو می شود
انگار که دیوار ها دهان باز کرده باشند

از این طرف آقا
آهای خانوم

در مسیر حرکت باد آواز هر پرنده ای
روی شاخه نمی پرد
درخت های این حوالی اشنایی نزدیکی با آسمان دارند

و کسی نمی داند
.سایه ها شب را ادامه می دهند

۱ نظر:

  1. سلام
    دومی دیوانه کننده بود
    اولی هم اصیل و نوستالژیک

    پاسخحذف