۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

نگاهي به يك كتاب - برزو نابت

فرهنگ هلندي فارسي/ نويسنده، دكتر افشين افكاري / نشر واژه / آمستردام

البته اگركسي گوش بچه اي را بگيرد و آن را نود درجه بپيچاند و بعد يك پس گردني ملايم هم به او بزند كارخوبي نكرده است و آقايان روانكاوها او را بلافاصله محكوم خواهند كرد. اما اين دقيقا همان كاري بود كه پدر مرحوم من انجام داد و من با گوش ديگرم ـ كه آزاد مانده بودـ به وضوح شنيدم كه مي گفت:’مرديكه! تو هفت سال ات شده است و هنوز نمي داني كه به اين مي گويند قوزك پا و نه زانو؟‘
خوشبختانه به نظر مي رسد پدر آقاي افشين افكاري شخص مبادي آدابي بوده، گوش ايشان را در دوران كودكي نگرفته، اين نكته را به ايشان گوشزد نكرده و لذا جاي تعجب نيست كه ايشان كه عنوان ’دكتر‘ را در كنار نام خود آورده اند و يك ’فرهنگ هلندي فارسي ‘ نشر داده اند هنوز زانو را از قوزك پا تشخيص نداده هر دو كلمه enkel وknie را به زانو ترجمه كرده اند. خوانندگان ما كه عموما آدمهاي مهربان و خوش قلبي هستند احتمالا خواهند گفت: ’اي بابا! شايد اشتباهي رخ داده، شايد آقاي افكاري كه بالاخره مولف يك فرهنگ لغت پانصد صفحه اي است نام ساير اعضاي بدن را به درستي مي داند.‘ ما نيز بهمين دليل نام چندعضو ديگر بدن را هم در ’فرهنگ هلندي فارسي‘ – چاپ دوم، بهار 1375- يافته و براي شما نقل مي كنيم.
آقاي افكاريsleutelbeen را به استخوان شانه و استخوان ترقوه معني كرده اند. در جاي ديگر ايشان schouderblad را نيز به استخوان شانه و استخوان ترقوه معنا كرده اند. اما گرفتاري در اين است كه استخوان شانه (منظور ايشان احتمالا همان استخوان كتف است) چيزيست و استخوان ترقوه چيزي ديگر. احتمالا آقاي افكاري به خود گفته اند’يك وجب فاصله كه اين حرفها را ندارد، چ‍ه استخوان كتف، چه استخوان ترقوه!‘ آنگاه ايشان با همين تئوري سراغ كشاله ران رفته و آن را با ’فتق‘ مساوي گرفته اند و لغت liesbreuk را چنين معنا كرده اند: ’پاره شدن كشاله ران ـ فتق‘. خوانندگان محترم تصديق دارند كه فاصله كشاله ران و فتق فقط قدري از يك وجب بيشتر است. آقاي نويسنده ’فرهنگ هلندي فارسي‘ سپس خدمت قسمت هاي فوقاني بدن رسيده ناي و مري را يكي تصور كرده و هر دو را جلوي لغتslokdarm نوشته اند. البته ناي و مري هر دو از حلق آغاز مي شوند اما اولي بخشي از دستگاه تنفس است و به شش مي رسد و دومي بخشي از لوله گوارش است كه به معده مي رود. و اگر خداي نكرده ـ آنچنان كه نويسنده ’فرهنگ هلندي فارسي‘ تصور كرده اند ـ اين دو لوله يكي شوند آدم بايد بين نفس كشيدن و غذا خوردن يكي را انتخاب كند كه به نظر نمي رسد عاقبت خوشي داشته باشد.
نويسنده سپس سراغ چشم انسان افسانه اي خود رفته hoornvlies را به ’پرده نازك روي چشم‘ ترجمه كرده اند. خوانندگان ما بعيد نيست در مقابل آيينه ايستاده و دنبال پرده نازكي روي چشم خودشان بگردند. ماخوانندگان را از نگراني در آورده عرض مي كنيم كه اين عضو بدن همانست كه در انگليسي cornea ناميده مي شود و خود از لغت عربي قرنيه گرفته شده كه ما فارسي زبانان نيز از همين واژه استفاده مي كنيم.
آقاي دكتر آنگاه رحم و تخمدان را نيز يكي دانسته هر دو را مقابل لغتbaarmoeder نهاده اند. خوانندگان البته توجه دارند كه انسان دوران جنيني خود را در رحم مادر مي گذراند حال آنكه تخمدان عضوي است كه مولد ياخته جنسي ماده است. آنچه گفتيم البته در مورد ما انسانهاي عادي صدق مي كند. ولي انساني كه بجاي قوزك، زانو در آورده؛ كتف و ترقوه اش يكي شده؛ و فتق اش به كشاله رانش رفته و حلقش فقط با يك لوله هم به معده و هم به شش منتهي شده،‌ چنين ’انساني‘ همان معقول تر كه بجاي پيدايش در رحم مادر از تخمدان مشاراليها سر در بياورد.
نويسنده اين ’غلط نامه هلندي فارسي‘ نه تنها اعضاي مختلف بدن را با هم يكي مي گيرد بلكه رشته ها و حرفه هاي مختلف را نيز در هم مي آميزد. به جمله خواندني زير توجه فرماييد: ’ بيولوژ (پزشك) آن مگس را كالبد شكافي مي كند.‘ البته ما نمي توانيم روي حرف آقاي افكاري حرف بزنيم. آن مگس مقتول را –لابد براي تشخيص علل قتل- كالبد شكافي كرده اند. اما بيولوژيست، كه در فارسي به آن زيست شناس مي گوييم، با پزشك فرق دارد و يكي دانستن آنها از يك آدم پزشك ديده قدري بعيد است. آقاي افكاري – كه عرض كردم عنوان دكتر را در كنار نام خود آورده اند- بعد از يكي دانستن زيست شناسان و پزشكان خدمت افسران ارتش هم مي رسد و آنان را به درجه گروهباني تنزل مي دهد و در صفحه 161 مدعي مي شود’در ارتش افسرها و گروهبان ها را جمع افسران مي نامند‘. و به اين ترتيب در يك فرمان ترفيع عمومي بي سابقه همه گروهبان ها به درجه افسري ارتقا مي يابند. آقاي افكاري به اين قانع نشده پا توي كفش علماي اعلام هم مي كند و در نهايت شجاعت در مقابل لغت geestelijk هر دو منصب’ روحاني‘ وپادوي مسجد‘ را مي آورد. من گمان مي كنم اين تنها ديكشنري موجود جهان است كه پادوهاي مساجد را هم جزء روحانيون محسوب كرده است! در دنيايي كه زيست شناسان پزشك شده اند، افسرها گروهبان از آب در آمده اند و پادو هاي مساجد عمامه به سر نهاده اند البته هيچ جاي تعجب نخواهد بود كه ’درخت خشكبار‘ هم داشته باشيم. درخت خشكبار را اين آقا در مقابل not آورده اند. كاش ايشان آدرس مزارع خشكبار را هم قيد مي كردند، چون در آن صورت به جاي آنكه وقت و پول خود را در قنادي ها تلف كنيم يكراست به مزارع خشكبار مي رفتيم و بادام بو داده، پسته خندان، توت خشك و انواع آجيل مشكل گشا را از سر درخت مي چيديم.
مثال هايي هم كه اين آقاي دكتر آورده اند خواندني است. مثلا در صفحه 23 مي گويند:’ او سرش گيج رفت و از نبردبان افتاد.‘ ما پيشنهاد مي كنيم مثال اخير به اين صورت تصحيح شود:’ او سرش گيج رفت و در ديكشنري خود به جاي نردبان نوشت نبردبان.‘ آقاي دكتر فوق الذكر در صفحه 145 مثال آورده اندكه ’ گربه به درخت بالا مي رود.‘ يادش به خير، در زمانهاي قديم گربه از درخت بالا مي رفت و به درخت... بگذريم.
معلومات گياه شناسي نويسنده هم در خور توجه است. ايشان در صفحه 34 اشاره كرده اند كه :’ با قلمه زدن دو گياه مختلف گياه حرامزاده جديدي به دست مي آيد.‘ ايشان قيد نكرده اند كه قلمه زني را چطور بايد انجام داد كه گياه حاصل حلال زاده باشد. در لغت نامه ايشان برخي حيوانات نيز از نظر خانوادگي وضع درستي ندارند. مثلا wolfshond را به عنوان ’حرامزاده اي از سگ و گرگ‘ تعريف كرده اند. كاش ايشان فهرستي از حيوانات حلال زاده و حرام زاده را بر كتاب خود مي افزودند. از حق نبايد گذشت كه روشن كردن امور ’محرم و نامحرم‘ و ’حلال و حرام‘ براي حيوانات اتفاقا خيلي هم ضروري است چون برخي از خروس ها اصلا حرام و حلال سرشان نمي شود و بايد متنبه شوند.
حالا كه صحبت امور اخلاقي و ديني شدحيف است اين جمله را در صفحه 134 ملاحظه نكنيد: ’ پدر روحاني يك كليسا اسقف يا روزه خوان است.‘ اولا روزه را نمي خوانند بلكه آن را - در ماه رمضان ـ مي گيرند. اما شايد منظور نويسنده از روزه، روضه بوده است. در اين صورت البته روضه را مي خوانند اما نه در كليسا بلكه در مسجد! نكندآقاي دكتر فوق الذكر گذارشان به كليسائي افتاده كه در آن اسقف محترم شرح مصيبت كربلا رامي داده و حضار محترم هم هاي هاي گريه مي كرده اند؟
سه) حقيقتا جرات مي خواهد كه يك نفر به خود اجاره دهد ’فرهنگ لغت‘ بنويسد ولي هنوز نداند كه جرات را جرات مي نويسند و نه ’جرعت‘. (صفحه 3)
تا آنجاكه به ما مربوط مي شود، مي شد در اين كتاب را بست، آن را نخريد و به سادگي فراموشش كرد. اما قضيه به همين جا ختم نمي شود. نويسنده فوق الذكر در ابتداي كتاب خود مدعي مي شود:’ كپي كردن از اين كتاب، ‌دشمني با دانش و ايراني بودن است.‘ اين ديگرقابل بخشش نيست. يك نفر دانش و زبان فارسي را در كتاب خود چنين به مسخره بگيرد، آنگاه در باب فضايل ’ايراني بودن‘ چنين مدعي باشد و داد سخن بدهد. اين ديگر فريبكاري است؛ و فريبكاري را نه مي توان و نه بايد بخشيد.

برزو نابت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر