۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

فیاض شمر اهل طالقان بود - غلامرضا كشاورزی

از قدیم محرم كه می شد، دسته دسته عزاداران كربلا می آمدند تكیه دولت، هر گوشه تكیه، متعلق به یك والی یا وزیر یا وكیل مملكت بود.
میهمانان مخصوص شاه در جاهای معین شده، می نشستند . شاه هم گاهی می آمد. بستگی به مزاج مباركش داشت. ده روز، بهترین تعزیه ممكن برگزار می شد. همه برای مظلومیت حسین وگرفتاری خودشان گریه می كردند.
زن های حرمسرا آنقدر گریه می كردند كه چادرهایشان با پشتی ها و كوسن های زری دوزی شده كشمیر، همه خیس می شدند، صبح باید آنها را جلوی آفتاب می گذاشتند تا خشك شوند. اگر لكه ها جا انداخته بود کوسن ها را عوض می كردند! گریه های زن های حرمسرا بیشتر برای آبستن شدن از شاه بود. از اول محرم پارچه های رنگی سبز و قرمز به سرو شكل تكیه آویزان می كردند. بعد علم دولت را كه بدست مبارك مادر شاه با پارچه های رنگی اطلسی آذین شده بود، می آوردند و آنها را روی سر شاخه می گذاشتند. تیغه ها برق می زدند و به كرنش می لرزیدند، درست مثل پاهای نوكرهایی كه كارهاشان را خوب انجام نداده بودند ویا از دستوری سرپیچی كرده بودند.
مثل پاهای فیاض شمر كه اهل طالقان بود. پاهاش رو بسته بودند به فلك. از ترس می لرزید.
****
آقا میری هر سال بدستور وزیر اعظم باید بساط تعزیه شاهی را فراهم می كرد.
وزیر اعظم ،آقا میری همه كاره تعزیه را، صدا زد.
ده روز محرم رسید!
آقا میری نیم خیز گفت: جان شاه سلامت باشد.
وزیر اعظم گفت: بساط تعزیه را آماده كن.
آقا میری دست به سینه گفت : چشم آقا.
وزیر اعظم گفت : برو پدرسوخته.
آقا میری دست به سینه عقب عقب رفت.
كارها را می دانست.
عاملین تعزیه همگی حاظر بودند.
****
تعزیه خواندن سرقفلی داشت. هركسی را قاطی نمی كردند. مثلا حضرت عباس، والی كرمان بود و نذر داشت. مسلم ابن عقیل، داماد آقا میری بود. علی اكبر، خود آقا میری بود، كه همه كاره تعزیه محسوب می شد. و امام حسین هم برادر بزرگ آقا میری بود. چند تا بچه كه نقش علی اصغر یا طفلان مسلم را داشتند از خواهرزاده های آقا میری بودند. فقط فیاض شمر كه اهل طالقان بود و نعل بند اسطبل شاهی و آنهم با آن قد بلندش و سبیلهای تا بناگوش كشیده شده اش، فامیل هيچ كسی نبود. هر سال كارش را به كسی دیگر می سپرد و ده روز را تعزیه خوان می شد و نقش شمر را داشت. نقشش را هم خوب بلد بود. هر كس هیبت او را می دید به خون خواری بنی امیه و مظلومیت خاندان بنی هاشم شك نمی كرد. قبل از شروع تعزیه هر كس مشغول تمرین وتصنیف خودش بود. تعزیه خوان ها تو هم می لولیدند و تصنیف ها شان را می خواندند. وسط تكیه دولت محل نشستن تعزیه خوان ها بود. همه رنگ پریده منتظر بودند یكی یكی بدست شمر كشته شوند. یك شب قبل از تعزیه، فیاض شمر از بختك خواب بیدار شد. خیس عرق بود . نفس نفس می زد. خواب دیده بود كه شمر بن ذی الجوشن سرش را گوش تا گوش بریده و از موهایش گرفته به همه نشان می دهد. هر چه حضرت عباس هم كه كنار آنها ایستاده بود و وساطت فیاض شمر را می كرد، فایده ای نداشت. حضرت عباس می گفت من وساطت می كنم ، دیگر فیاض شمر، شمرنباشد. حضرت عباس باشد. خوب كه دقت كرد، خودش را در هیبت شمر دید. صبح سراسیمه از خواب بیدار شد. رفت سراغ آقا میری و همه خواب را از اول برای آقا میری تعریف كرد. آقا میری خندید گفت: این خیالات است كه در سرداری. تو چندین سال شمرخوانی، تازه این نمایشه، ده روز دیگر تمام می شود. خودت را نگران نكن.
هرچه از آقا میری اصرار، از فیاض شمر اكراه، كه من شمر نمی شوم. حضرت عباس می شوم.
آخر امر آقا میری تهدیدش كرد كه می دهم به غُل و زنجير ببندندت.
فیاض شمر شروع كرد به زارزدن و التماس كردن. كه من قسم خوردم شمر نشوم!
آقا میری هرچه تهدید كرد به خرجش نمی رفت.
****
آقا میری مجبور شد وزیراعظم را در جریان بگذارد. وزیر اعظم فیاض شمر را گوشه ایی كشید و نجواكنان تهدیدش كرد. مردیكه با این سبیل های كلفت و هیبت دیوت، می خوای حضرت عباس باشی، بعدش هم تو سالهای سال شمرخوانی. همه چیز را از حفظ بلدی و اين نمایش هم ده روز دیگه تمام می شود بعد برو هرچه می خواهی بشو.
اما نه تهدید و نه تشویق تو گوش فیاض شمر نمی رفت. مرتب می گفت یا حضرت عباس . نهم محرم علم ها و كوتل ها را راه انداختند. بعضی از تجار و متمولین درباری، جلودسته ها با حال محزون راه افتادند. دسته سینه زن ها در وسط و در آخر، زن ها و بچه ها، اشك ریزان در راه بودند. تعزیه خوانها موافقین، با لبا سهای سبزیا سفید و سیاه و مخالف خوانها، با لباس های قرمز، در جلو جمعيت در حركت بودند. توی دل همه كربلایی بر پا بود. فیاض شمر با آن قد بلند و سبیل تا بنا گوش كشیده، لباس قرمز پوشیده بود. پایین حمایل خودش را تا زده بود تا زیر كمرش، با آن قد بلند و چكمه های بلند چرمی، و سپر و شمشیر در غلاف، خاری بود در دل كسانی كه آرزوی شمر شدن را داشتند.
****
تعزیه با تصنیف معاویه شروع شد. طبالان با قدرت تمام بر طبل هاشان می كوبیدند. همه محو تماشای صحنه آرایی بودند. شاه تكیه به پشتی زری دوزی شده روی قالیچه ایی از كاشان به مجلس ابهت بیشتری داده بود. نوبت حضرت علی اكبر شد. مخالف خوان او هم ابن زیاد بود. بعد حضرت عباس بدستور حسین رفت مشك ها را پر كند. حالا نوبت شمر بود. تا او را دنبال كند و تصنیف خودش را بخواند.
فیاض شمر بدنبال حضرت عباس با چشمان گریان راه افتاد اما بجای تصنیف خودش از حضرت عباس طلب بخشش می كرد. جمعیت به جنبش افتاد . عده ایی شروع كردند به خندیدن. شاه نیم خیز شد تا بهتر از موضوع سر در بیاورد. وزیر اعظم قاطی تعزیه شد و از گوشه ایی حضرت عباس كه والی كرمان بود را بطرف خودش صدا زد.
وزیر اعظم، آقا میری را كه در لباس سفید وسط همه نشسته بود را تهدید كرد، كه اگر این مردیكه تعزیه شاهی را بهم بزند به غل و زنجیر می بندمت. فیاض شمر بی توجه به تهدیدها، از هرطرف با چشم گریان به دنبال حضرت عباس بود و مدام التماس می كرد كه از تقصیرات من بگذر. كنترل خنده جمعیت غیرممكن شده بود.
****
وزیر اعظم بهمراه آقا میری فوری به فكر چاره ایی افتادند و به همراه دسته موزیك بی موقع قضیه را حل و فصل كردند. فیاض شمر را كشان كشان از صحنه بیرون بردند. پشت صحنه، وزیر اعظم، سیلی محكمی به گوش فیاظ شمر كه هنوز غرق اشك بود زد و گفت: مردیكه قلچماق، حالا هوس حضرت عباس شدن كردی، توی توالت فرنگی می اندازمت. سوار سر سره شاهی می کنمت....

غلامرضا كشاورزی
هلند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر