۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

چند شعر از "دیدارها" - بیژن جلالی

1
...
من زندگي نكردم
شعر به جاي من
زندگي كرد

2
ميلي به پرواز ندارم
زندگي را از همين پايين
تماشا ميكنم
پلنگان دردمند
مثل يابوي لنگ
و كلاه پَر دار شاعري
روي سرم نمي گذارم

3

چه سخت است خواندن شعری
که مثل شعر نوشته نشده
باشد
روی هر لغت مکث می کنیم
و ذهنمان از حرکت
باز می ایستد
مثل وقتی که در سنگلاخ
راه می رویم
و گاه از رو به زمین
می افتیم

4
تن من آفریده شد
برای کلمه ای
روح من هست شد
برای تصویری
و سپس زیر سم ستوران
تقدیر
فریادی بر کشیده ام
چون شعر

5

در نظر من مرگ است
ایستاده یا نشسته
یا راه می رود
و من نگاه خود را
به سوی شعر بر می گردانم
و شعر را می بینم
ایستاده یا نشسته
یا راه می رود
چون مرگ

6
در پنجه "سین"
و در چتر "ج"
گیر کرده ام
کی خواهد شد که بی کلمات
زندگی کنم
پیش از مردن

7
هميشه و هرگز
همراه هم مي رفتند
و من هرگز را كه صدا كردم
براي هميشه از هميشه
جدا شد

8

آفتاب دي ماه
تا روي تختخواب من
مي افتد
و من جايي را كه روشن
كرده است
نوازش مي كنم

9

هر گريه
غصه اي است
علي رغم زيباييش
بشارت مرگي است
دلخراش

10
تن بزرگ كهكشان
بالش انديشه من است
و تن زمين چشمهاي من
كه با آن خود را تماشا مي كنم
كليساي فرانسيس قديس
در زلزله ايتاليا ويران شد
از دنيا چه كم شده است
كليساي فرانسيس قديس

11
شعر هاي من
زيباتر از زنها هستند
چه دهاني چه لبي
و چه اندامي دارند
شعرهاي من حتي در نهايت تيرگي
چشم هايشان درخشان است
و آنچه هستند همانند كه هستند

12
من فکر هایم را
خیال می کنم
و خیال هایم را به چرا
می فرستم
تا فربه شوند

13
به روی کاسه بخور خم شده ام
در جستجوی درختهای نارگیل
درختهای اوکالیپتوس بلند
و بوی در و دیوار چوبی در هتل زنگبار
میوه های مناطق گرمسیر: انبه، موز، آناناس
درختهای ادویه، دارچین، میخک
و میموزای حساس که با دست مالیدن به آن
شاخ و برگهایش را به سرعت جمع می کند
و خلیج کوچکی در زنگبار با ماسه های نرم
آب صاف و آبی و آرام
و اقیانوس که بینهایت گسترده بود
یکی از تکه های بدن قاره ی آفریقا
که نرم و دوست داشتنی و رویای بود

14
بلقیس آبگینه را
آب پنداشت
و خواست به درون آب رود
ولی آب ها
به آبگینه بازش
دادند

بیژن جلالی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر