۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

سیتکا - داستانی کوتاه از کوشیار پارسی




وقت اش رسیده تا جان پوست بیندازد. خیلی چیزها می توان گفت از نوشتن با قلمِ پَر، و همه عاطفه. آدم با پَرِ مُرده کلمات را زنده می کند. خودش را هم. وقتش رسیده که این جا، با این چشم اندازِ کوه در برابرم، نزدیک رودخانه و دریا بنشینم و بنویسم. فکر می کنم کلمات را پیدا کرده ام، کلماتی که فکرهام در پشت آن پنهان اند. هیچ بادی از پسِ بارها وزیدن نتوانسته بر بادش دهد.
آفتاب می تابد ...

کاملِ داستان را اینجا بخوانید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر