۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

چند شعر از قدسی قاضی نور

جنگل را
برق نگاه قناری عاشق
!آتش زد
!گناه به گردن صاعقه افتاد
.
***
.
پای بستن چه سود؟
!فراری دل بود
.
***
.
پرنده درون قفس
برای بادبادک نخ بریده
گریست
.
***
.
عبور نسیم برگ گل را لرزاند
توفان گذشت
سنگ ها با خبر نشدند
.
***
.
برای وصف خاطرات
کلمان را یکی یکی مزه کرد
همه تلخ بود
.
***
.
برای پخته شدن
رو به عشق آوردیم
سوختیم
.
***
.
آب را به جان شعله افکندند
شعله خاموش شد
آب بخار
.
***
.
تنهایی، بی تو نبودن نبود
تنهایی، با خود نبودن بود
.
***
.
از یک گوشه ی اتاق
به گوشه ی دیگر سفر می کند
تمام فاصله اش تا من
همیشه همین قدر است
تنهایی
.
قدسی قاضی نور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر