۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

ترانه ها - منوچهر آتشی

یک
.
اگر دلت بخواهد
با هر ترانه به گریه ات می اندازم
تو شمعدانی های لیوانت را سیراب کن
اما من دلم برای کاکتوس های خودم می سوزد
.
دو
.
تو در ایوان و تالار کوچکت بگرد و طُره به هر سو بیفشان
من در صندلی چرمینه پوشم نشسته ام
تو به گلها و تفلون ها فکرکن
من به موها و بوسه های پنهانی
اما
این عصایی را که روزگار به دستم داده
روزی
روبروی سرایت می کارم
تا فقط شعرو گاهی رطب جنوبی بدهد
و چکاوکی که بالای نخل سبز بخواند
.
سه
.
این همه به شعرها فکر نکن
روزی ، مثل موهای من
سپید خواهند شد
کمی به دست من فکر کن / که به جای قلم
حالا عصایی با خود می گرداند
مثل سربازی برگشته از جنگ
که فقط زخم بزرگ سر خود را
هدیه ، به خانه می آورد
...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر