خوانش شعر " کبریتی به نیت صبح کشیدند"
کوشیار پارسی
تیرداد گرامی
از پس چند بار خواندن و خوانش این واژهها آمد که نوشتم برات. اینگونه خوانده و تجربه کردهام شعرت را
وقتی همهی شعر را دوباره میخوانم، میبینم که احساس رانده میشود/میخزد در هزارتوی احساسات، خاطره، مشاهده و تجربه. شگفتی میرود و هیجان میآید. اندیشه و رشتههای احساس به شکل ِ دیگری پیچیدهاند در شکل ِ شعر. رابطهی میان شکل و محتوا اما در توازن است
از این هم نمیتوانم بگذرم که شکل بر محتوا سلطه دارد: ´کبریتی به نیت صبح کشیدند / و او رفت تا کنار سکوت و هیچ´. گو که برخی سطرهای شعر شکل و نیروی ´آفوریسم´ دارند؛ شرایطی نقش میزنند، احساسی بیان میکنند، تجربهای به نمایش میگذارند:´میگویند عمر پروانه سه روز است/.../.../ و آخرش هم که وقف شمع میشود´. اما در همین فاصلهی بندها شگفتزده هم میشوی. میبینی که ساختار محتوا سر برون میکند
ثبت ِ مشاهدهی حسی پرتوان انجام میگیرد:´ آسمان امسال هیچ داری نکرده به باران´. چرا؟ پس از این چه؟
انگار از این پس، شعر را دنبال هم نکنی میدانی چه تجربهای از سر گذرانده شده است. میتوانی خود دنبال کنی و بسازی تجربهت را
تجربهی شاعر اما این است:´اما دیدم / زنانی از آن تپه بالا رفتند / با سبدی از نان و بوی غزل / بر سر´
میتوانیم بایستیم به تماشا، تا خود و هویتمان بازیابیم و بازبینیم به بالا رفتن از آن تپه ´با سبدی از´ هرچه خود میخواهی حالا... شاعر جلوی تو نایستاده، به انتظارت ایستاده اما، با واژهی درست گزیده از میان ِ سبد واژههاش
´او´، ´پروانه´،´زنان´،´پرنده´، به جاهای مختلف این چشمانداز نقشی دارند. اما ´حقیقت´ِ چشمانداز را توی خواننده تعیین میکنی
آنکه در این چشمانداز در کار ِ مشاهده است، خود به جنبش ِ سیل میسپارد و نه گرداب. سیل ِ روایت از تجربهای که به شکل آواز خوانده میشود.
در این بند ´آسمان امسال هیچ داری نکرده به باران´، جشن ِ آوا نمادگونه شده است
به نگاه من باید در این وانفسای شعر و شاعری که با خواندن نخستین سطر از کاری از کرده پشیمان میشوی، چنین شعری را با دقت بیشتر خواند و تکرارش کرد. با سادهترین واژه به بینشی میرسی که در خوانش و نگاه نخست نمیتوانی. این به دلیل ِ ژرفنمایی چشمانداز ِ گسترده در برابر ِ چشم توست. رها میکند تو را از چنبرهی کارهای غیرقابل خواندن و فهمیدن؛ با پُز ِ معنا زدایی و عادت زدایی و این حرفها
با اینها که گفتم، پیشنهادی هم دارم: در بند آخر اگر´آه آن پرنده!´ حذف شود، چه چیزی از این شعر و چشم انداز آن کم خواهد شد؟ جز گریز از کلیشه؟ یا اگر باید که بماند، بیان شکل دیگری بگیرد، یعنی به شکل و آوا بیش از آنچه قرار است بیان شود پرداخته شود. آخر داریم شعر میخوانیم و با خواندن ِ شعر جشن میگیریم
کبریتی به نیت صبح کشیدند
و او رفت تا کنار سکوت و هیچ
و عاشقانه در انتهای شب گم شد
میگویند عمر پروانه سه روز است
روز اول خرداد مثل سبز
روز دوم انار مثل شنبه
و آخرش هم که وقف شمع میشود
تنها کمانهای میماند
که هفت رنگ بر خود دارد
رنگ اول درخت
رنگ هفتم دریا
آسمان امسال هیچ داری نکرده به باران
اما دیدم
زنانی از آن تپه بالا رفتند
با سبدی از نان و بوی غزل
بر سر
آه آن پرنده!
پرهای آن پرنده
اگر بر سر آشیانه بخوانند به پرواز
مهر افزون
کوشیار پارسی
از پس چند بار خواندن و خوانش این واژهها آمد که نوشتم برات. اینگونه خوانده و تجربه کردهام شعرت را
وقتی همهی شعر را دوباره میخوانم، میبینم که احساس رانده میشود/میخزد در هزارتوی احساسات، خاطره، مشاهده و تجربه. شگفتی میرود و هیجان میآید. اندیشه و رشتههای احساس به شکل ِ دیگری پیچیدهاند در شکل ِ شعر. رابطهی میان شکل و محتوا اما در توازن است
از این هم نمیتوانم بگذرم که شکل بر محتوا سلطه دارد: ´کبریتی به نیت صبح کشیدند / و او رفت تا کنار سکوت و هیچ´. گو که برخی سطرهای شعر شکل و نیروی ´آفوریسم´ دارند؛ شرایطی نقش میزنند، احساسی بیان میکنند، تجربهای به نمایش میگذارند:´میگویند عمر پروانه سه روز است/.../.../ و آخرش هم که وقف شمع میشود´. اما در همین فاصلهی بندها شگفتزده هم میشوی. میبینی که ساختار محتوا سر برون میکند
ثبت ِ مشاهدهی حسی پرتوان انجام میگیرد:´ آسمان امسال هیچ داری نکرده به باران´. چرا؟ پس از این چه؟
انگار از این پس، شعر را دنبال هم نکنی میدانی چه تجربهای از سر گذرانده شده است. میتوانی خود دنبال کنی و بسازی تجربهت را
تجربهی شاعر اما این است:´اما دیدم / زنانی از آن تپه بالا رفتند / با سبدی از نان و بوی غزل / بر سر´
میتوانیم بایستیم به تماشا، تا خود و هویتمان بازیابیم و بازبینیم به بالا رفتن از آن تپه ´با سبدی از´ هرچه خود میخواهی حالا... شاعر جلوی تو نایستاده، به انتظارت ایستاده اما، با واژهی درست گزیده از میان ِ سبد واژههاش
´او´، ´پروانه´،´زنان´،´پرنده´، به جاهای مختلف این چشمانداز نقشی دارند. اما ´حقیقت´ِ چشمانداز را توی خواننده تعیین میکنی
آنکه در این چشمانداز در کار ِ مشاهده است، خود به جنبش ِ سیل میسپارد و نه گرداب. سیل ِ روایت از تجربهای که به شکل آواز خوانده میشود.
در این بند ´آسمان امسال هیچ داری نکرده به باران´، جشن ِ آوا نمادگونه شده است
به نگاه من باید در این وانفسای شعر و شاعری که با خواندن نخستین سطر از کاری از کرده پشیمان میشوی، چنین شعری را با دقت بیشتر خواند و تکرارش کرد. با سادهترین واژه به بینشی میرسی که در خوانش و نگاه نخست نمیتوانی. این به دلیل ِ ژرفنمایی چشمانداز ِ گسترده در برابر ِ چشم توست. رها میکند تو را از چنبرهی کارهای غیرقابل خواندن و فهمیدن؛ با پُز ِ معنا زدایی و عادت زدایی و این حرفها
با اینها که گفتم، پیشنهادی هم دارم: در بند آخر اگر´آه آن پرنده!´ حذف شود، چه چیزی از این شعر و چشم انداز آن کم خواهد شد؟ جز گریز از کلیشه؟ یا اگر باید که بماند، بیان شکل دیگری بگیرد، یعنی به شکل و آوا بیش از آنچه قرار است بیان شود پرداخته شود. آخر داریم شعر میخوانیم و با خواندن ِ شعر جشن میگیریم
کبریتی به نیت صبح کشیدند
و او رفت تا کنار سکوت و هیچ
و عاشقانه در انتهای شب گم شد
میگویند عمر پروانه سه روز است
روز اول خرداد مثل سبز
روز دوم انار مثل شنبه
و آخرش هم که وقف شمع میشود
تنها کمانهای میماند
که هفت رنگ بر خود دارد
رنگ اول درخت
رنگ هفتم دریا
آسمان امسال هیچ داری نکرده به باران
اما دیدم
زنانی از آن تپه بالا رفتند
با سبدی از نان و بوی غزل
بر سر
آه آن پرنده!
پرهای آن پرنده
اگر بر سر آشیانه بخوانند به پرواز
مهر افزون
کوشیار پارسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر