۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

"کوشیار پارسی: خوانش و نگاهی به شعر "تو


نام این شعر آیا به نیروی مقاوم در برابر واقعیت آشفته‌ی پیرامون اشاره دارد؟
.نظم دادن به شعر اندکی سنجش نیروی مقاوم در برابر تعادل است. انسجام ساختار این شعر جلب توجه می‌کند
پنج بند، هر کدام چند سطر و بند چهارم تنها یک سطر. سطر بندی هماهنگ با ریتم شعر. بند نخست آغاز می‌شود با ´جان جهان تویی´ پایان می‌گیرد با ´و آدمی سراپا گرمی است´. همین است. شاعر انگار می‌خواهد بگوید: این هم از این. زیاد نیست. در این تعادل، پیش‌تر نمی‌رویم. تعادل؟ ´بوسه‌ی از راه دور´ ´نقطه‌ی اتصال در میان باد و بوران´ در ´بیداد زمهریر´؟

بند دو بیان آرزوست. زیستن همراه ِ شاعر، در ´اندک زاویه´ در ´تمامی خیابان‌ها´. تعادل؟ چرخ می‌زنیم به سطر نخست ِ این بند: ´خوشا دیگر´. دعوت هم هست انگار، کنار ِ آرزو. یا که حسرت؟
به بند سوم ´شهر را با تو گام برمی‌دارم´. پس رضایت در کار است. می‌توان؟ پس این ´پروانه´ که به ´شانه‌ی چپ´ چسبیده، چرا باز می‌ماند از رفتن؟
بپذیریم که درون دایره به جست و جوی ساختاری هستیم که وجود ندارد؟ نه هنوز: ´تمام پنجره‌ها بوی تو را می‌دهند´ (بند چهارم و همین یک سطر). رسیده‌ایم به آغاز. درست مثل آن ´جان ِ جهان´ِ آشنا. رفته‌ایم به گذشته، که به اسطوره باوری بود هنوز. زمانی که آپولو بر ارابه‌ی خورشید می‌راند
.گیرم که شاعر نزدیک خانه مانده باشد، یا حتا در خانه
:حالا که اندکی به تردید رسیده‌ایم، بند پنجم می‌آید سراغ‌مان: 'تو' این‌جا شکل روشن‌تر می‌گیرد. از ´بانوی تمام ترانه‌ها´ می‌رسد 'به´گلبرگ روییده میان دشنه و دشنام´ و باز همان جان ِ جهان می‌ماند و بس: 'تو تنها تو

در بانو، اساس ِ همه چیزی دیده است شاعر. شادی دور نیست. در درون ما است. بانو ´مادر همه آواهای نازاییده´ است. راست همان که می‌گوید
این شعر، بازی با کلمات نیست، حقیقت در بر دارد. عشق است که به هستی معنا و ارزش می‌دهد
حالا می‌توان به هارمونی و تعادل بازگشت و شعر را دوباره خواند. مثل یک تک‌واژه‌ی جاری. نگاهی به درون ِ باغ، نه به درک که دانستن، از بیرون. نابی آوا زمانی بیش‌تر می‌نشیند که بلند بخوانی‌ش. تو تو تو تو انگار حروف بی‌آوای بی صدا هستند تا برسانندت به پرسشی که پاسخ را درون همین شعر می‌توان یافت

تو'ی عمل‌گرا در برابر ِ شاعر/خواننده‌ی انگارپرداز'

کوشیار پارسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر